محل تبلیغات شما

Man



گفت دانایى که گرگى خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر

. لاجرم جارى است پیکارى بزرگ
روز و شب مابین این انسان و گرگ

زور بازو چاره این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست

اى بسا انسان رنجور و پریش
سخت پیچیده گلوى گرگ خویش

اى بسا زور آفرین مردِ دلیر
مانده در چنگال گرگ خود اسیر

هرکه گرگش را دراندازد به خاک
رفته رفته مى‌شود انسان پاک

هرکه با گرگش مدارا مى‌کند
خلق و خوى گرگ پیدا مى‌کند

هرکه از گرگش خورد دائم شکست
گرچه انسان مى‌نماید، گرگ هست

در جوانى جان گرگت را بگیر
واى اگر این گرگ گردد با تو پیر

روز پیرى گرکه باشى همچو شیر
ناتوانى در مصاف گرگ پیر

اینکه مردم یکدگر را مى‌درند
گرگهاشان رهنما و رهبرند

اینکه انسان هست این سان دردمند
گرگها فرمان روایى مى‌کنند

این ستمکاران که با هم همرهند
گرگهاشان آشنایان همند

گرگها همراه و انسانها غریب
با که باید گفت این حال عجیب
 


نسل مزخرفی بودیم.!
 
نسل انتخاب بین بد و بدتر.!
 
 
به ما که رسید رودخانه ها خشکید
 
 
جنگل ها سوخت 
 
 
و ابر ها نبارید.!
 
 
دل به هر کس دادیم قبل از ما دل داده بود.
 
 
نسلی هستیم که نه به پدرمان رفتیم 
 
 
و نه به مادرمان!
 
 
بلکه به فنا رفتیم!!!
 
 
نسلی هستیم که از بیرون تحریم شدیم!!
 
 
از داخل فیلتر!!!
 
 
حیف
 
 
نسل دیدن و نداشتن
 
 
خواستن و نتوانستن
 
 
رفتن و نرسیدن.
 
 
نسل آرزوهایی که تا آخرش بر دل ماند!!!
 
 
نسل آهنگ های سوک.
 
 
نسل طلاق هفتاد درصد.
 
 
نسل فیسبوک از سر بی کسی.
 
 
نسل درد و دل با هرکسی.
 
 
نسل ماندن سر بی راهی.
 
 
نسلی که ناله های همو فقط لایک میکنیم!!
 
 
نسل جمله های کوروش و دکتر شریعتی.
 
 
یادمان باشد وقتی به جهنم رفتیم 
 
بگوییم یادش بخیر
 
 
آن دنیا هم جهنمی داشتیم.!
 
 
سگ دو زدیم برای آغاز راهی که 
 
 
قبل از ما هزاران نفر
 
 
به آخر خطش رسیده بودند
 
 
تنها نسلی هستیم 
 
 
که هرگز نخواهیم گفت
 
 
جوانی کجایی که یادت بخیر!
 
 
ما نسل هفتادی هستیم.
 

من درسم را خوب خوانده بودم
آماده برای کنکوری موفق!
همه چیز داشت خوب پیش میرفت! 
از روی برنامه قبلی با تست ادبیات شروع کردم .
که ای کاش این کار را نمیکردم!
سوال اول آرایه ادبی بود
شعری از هوشنگ ابتهاج
"بسترم .صدف خالی یک تنهاییست
و تو چون مروارید
گردن آویز کسان دگری"
و نتیجه این شعر کنکوری با رتبه افتضاح بود.!
اما این فقط یک شعر نیست.
داستان های عمیقی در آن خفته! 
و من ، سر جلسه کنکور ، تمام این داستان ها را به چشم دیدم!
دیدم که اینگونه پریشان شدم!
همه سرگرم تست زدن و پسرکی سرگردان در خیابان !
نمیدانم هوشنگ ابتهاج را نبخشم یا مشاور را که گفت با ادبیات شروع کن .حتما 100 میزنی!
هیچ کدام فکر این جا را نکرده بودیم که قرار است طراح سوال
با یک شعر نیم خطی،گذشته را گره بزند به آینده!
فدای سرت
دانشگاه آزاد زیاد هم بد نیست!

آخرین جستجو ها

متافیزیک و علوم غریبه دستهای آسمانی دســـت هـایـم در تــب انجــمـاد&خــونـاشـام fesceafurri prefeqmove وبلاگ شخصی علیرضا هزاره آکواریوم آبی وار Alice's receptions کپی انیمه